عنایتی به من و تیره گی ِ این تن کن
ببین چقدر پراکنده و پریشانم
بیا و چارۀ آشفته حالی ِ من کن
رُمان خاطره های ورق ورق شده را
دوباره گِرد ِهم آور،ز نو مدَوِّن کن
دوباره با نفس ِسبز ِزنده گی برگرد
درختِ سوخته را لایق ِشگفتن کن
بیا و باغ ِبه آتش کشیدۀ خود را
پُرازطراوتِ باران و عطر ِسوسن کن