چراغ ِرابطه ها را دوباره روشن کن
عنایتی به من و تیره گی ِ این تن کن
ببین چقدر پراکنده و پریشانم
بیا و چارۀ آشفته حالی ِ من کن
رُمان خاطره های ورق ورق شده را
دوباره گِرد ِهم آور،ز نو مدَوِّن کن
دوباره با نفس ِسبز ِزنده گی برگرد
درختِ سوخته را لایق ِشگفتن کن
بیا و باغ ِبه آتش کشیدۀ خود را
پُرازطراوتِ باران و عطر ِسوسن کن


دزدان ِمال و ملك وطن جان گرفته اند
مارا و هرچه هست گروگان گرفته اند
نيرنگ پيشه گان ِمنافق تمام ِعمر
سنگر به پُشتِ آيۀ قرآن گرفته اند
يك دست زلف ِطالب و يك دست جام ِغرب
اينسان به رقص آمده ميدان گرفته اند
با سوژه های بازی ِ عصر آشناستند
درسی كه از مكاتبِ شيطان گرفته اند
دنيا به اشتباه ِخودش پی نمی بَرَد
با موقفی ِكه برسر ِبحران گرفته اند


عشق از همه جا بسوی یار آمدن است
با نیک و بدِ زمان کنار آمدن است
در پهنۀ سنگ و صخره و دشت جهان
با پای برهنه روی خار آمدن است

تیره بختی مال مردم،نور از آن ِ شما
سوگواری سهم ملت،سور از آن ِ شما
گردن ِ بیچاره گی از آن ِ خلق ِدر به در
دست جلادانه و ساطور از آن ِ شما
مویه و مرگ و عزاداری وماتم کار ما
جشن و پاکوبی و عیش وشور از آن ِشما
هرچه میخواهید بردارید و بردارش زنید
توده های پیرو ِمنصور از آن ِشما
این وطن جز ِغنیمت های جنگی ِ شماست
هست و بود ِملتِ مجبور از آن ِ شما
گاه مُلا،گاه ملحد،نقش بازی میکنید
ریش و نکتایی به یک منظور از آن ِ شما
نیست تقصیر ِشما،این آب از بالا گِل است
میل فرمایید،ماهی،تور، از آن ِ شما
حامیان ِجنگ وآشوب و خشونت های تلخ
ناقضان متن ِهر منشور از آن ِشما
غاصبان ِمال و ملک ِملت ِهردم شهید
مافیای مطرح و مشهور از آن ِشما
هر چه روشنفکرِ بی خاصیت و خنثاست،با
طالب و مُلای لنگ و کور از آن ِشما
درمیان ِدستگاه و درصفِ ِاهل ِنظام
مهره های مضحک ومزدور از آن ِشما
آنکه برمیل ومراد ِدشمنان این وطن
ـ برخلاف ما ـ دهد دستور،از آن ِ شما
دلقکان ِهرزه!خوش باشید و پابوسی کنید
قهرمانان ِنظام ِچور از آن ِشما
ماو دنیای صداقت پیشه گان ِپاکباز
دستگاه ِفاسد ومنفوراز آن ِشما
تکیه گاه ِبی پناهان خالق ِوارسته گی ست
مرجع ِتزویر و زر و زور از آن ِ شما...

سرانجام پس از چهل سال سربه آستان دوست ساییدم و دیده به دیدار یار روشن کردم.این شعر که در جوار بارگاه آن بزرگ - مولانا - سروده شده تقدیم دوستان:
عشق تو به نا کجا کشیدن دارد
سودای تو یک عمر تپیدن دارد
یک لحظه ملاقات تو ای مرشد عشق
دیدم که چهل سال دویدن دارد
شور و هیجان و اشتیاق بسیار
از بلخ به قونیه رسیدن دارد
حالا که به بارگاه پرفیض تو ام
آیینه شوم که هرچه دیدن دارد
از مزرعه حضور قدسی تو دل
بسیار هوای خوشه چیدن دارد


تو گرم ِگفت و شنیدی و غرق دنیایت
چقدر پُرهیجانم من از تماشایت
مرا شکوه و شکیبایی ات به وجد آرد
مخاطبان تو مجذوب لحن ِشیوایت
مرا و دور و برت هرچه هست میپیچی
به هالۀ عسلی ِ دو چشم ِزیبایت
چقدر از غزل ِحس و حال لبریز است
صدا و صحبتِ شیرین و آن اداهایت
در اوج هلهله و شور و کف زدن جاری ست
حرارت ِسخن ِ نافذ و گوارایت
تو از حوادثِ تاریخ ِاین جهان سوزی
من از قیامتِ جغرافیای لبهایت
عبور میکنم از کوچه باغ رویایی
دمی که میگذری از کنار ِتنهایت
لبالب از گُل ِسیمای پُرلطافتِ توست
یگانه آینه یی تا همیشه شیدایت
هنوز از توانرژی ِ تازه میگیرم
هنوز ازتو نفس میکشد مسیحایت
حقیقتی که قبولش اگرچه دشوار است
به خاطراتِ قدیمی سپرده یی جایت