دردِ دوری
دست های ناشکیبایی ِ این دل رو شده ست
چشم های ِعاشقت سرچشمۀ آمو شده ست
پیش ِقانون طبیبان مشکلم افسرده گی ست
فالبین اما به مادرگفته او جادو شده ست
کارمن پیوسته لجبازی ست،آری نازنین!
شاعرِخوش مشربت سودایی و بدخوشده ست
ازتپش هایی که دل دارد دوامش میکُشد
این تپش ها ضربه های ِپیهم ِِ چاقو شده ست
خواب میبینم که نقاشم به هردیوار ودر
شغل ِمن نقاشی ِ آن چشم وآن ابرو شده ست
می نویسم نام های مستعارت را مدام
روی هرجایی که نام ِاصلی ات تابو شده ست
زنده گی صحرای تنهایی تن دادن به مرگ
درد دوری ات پلنگ وصبر من آهو شده ست
سرزمین من
او درخت ِخشک و دنیا آتش آماده است
سرزمین ِمن یلی ازدست وپا افتاده است
قهرمان تیرباران گشته یی میدان جنگ
جنگجوی ِزخمی ِامید ازکف داده است
دشت ِخاکستر،درختسان ِآتش،کوه ِدود
جنگلی درحال ِجانکندن به روی جاده است
بامیان دربامیان بودای پَرپَرکرده یی ست
پاره های ِپیکرِازهم جـدا افتاده است
برنمیتابد اگرنقش ونگارتازه را
کاخ ِنقاشی وکاشی های ِصاف وساده است
دل نمی بندد به گلدان های ِرنگین ِجهان
این گل ِوحشی ِخودرو لالۀ آزاده است
سرفرودآوردن ِپامیر وبابا مشکل است
سرزمینم رادمرد ِآسیایی زاده است
عصربی عاطفه گی
این جهان جنگل ِ در حال ِجهنم شدن است
منفجرتا که شود درصدد بم شدن است
کربلایی ست زمین برهمه یی مظلومان
و زمان یکسره درفکرمحرم شدن است
هرچه آدم به هیولای ستم گشته بدل
هرچه بوزینه دراندیشۀ آدم شدن است
عصرِبی عاطفه گی،عصرِمصیبت باری ست
عصرِدرماندگی آدم وعالم شدن است
عشق قربانی فردای سیه اندیشی ست
طرح ِاین فاجعه دردست فراهم شدن است
باشما هم نظرم،اینکه جهان دهکده یی ست
آری!اینگونه... مگر دهکده یی غم شدن است
اشک ولبخند
زاد روزِ تو مبارک نفس ِناز پدر
ماهی ِکوچک ِدریای پُراز خوف وخطر
لالۀ سرزده درمعبرِگردونۀ باد
ماهِ نو درافق ِشیشه یی ِسنگ گذر
خانه ازهلهله و شورِ تو لبریز شده ست
اشک ولبخند تو آمیخته با شیر وشکر
با تو همبازی ِخوبند گدی گک هایت
میگذارند به آرامش ِزانوی تو سر
مادرت موی ِپریشان ِترا میبافد
زیر لب زمزمه دارد،که مبادا..... که اگر....
مهد ِآشوب وستم، خاک ِخشونت خیزاست
سرزمینی که درآن زاده شدی جان وجگر
قرن ها قبل نیاکان تو هم زاده شدند
درچنین عصرپُرآشوب و چنین عصر حجر
هیچ تغییر وتحول نپذیرد این خاک
ازخرافات خمیرش شده آماده مگر